-
سال نو یک هزار و سیصد و نود هجری شمسی مبارک...!!
یکشنبه 29 اسفند 1389 15:04
به نام آفریننده روزهای بهاری.. اگر دریچه وجودت را بگشایی میتوانی عطر خوش بهار را استشمام کنی... اگر به دور و بر خودت بنگری میبینی شور و نشاط طبیعت را برای شکوفایی و شروعی تازه.. برای یافتن رنگ زیبای عاشقی.. برای مهیا ساختن عطر دل انگیز زندگی... برای من و تو تا بفهمیم بعد از هر سختی و سردی روشنایی هست.. مهر و عاطفه و...
-
به اطرافت نگا کن..چی میبینی؟؟
شنبه 28 اسفند 1389 15:10
به نام خدای کبوترهای عاشق هر وقت توی خیابون یا بزرگراه بچه هایی رو میبینم که دارن گل میفروشن یا اینکه فال یا آدامس قلبم به تپش میفته و دلم خیلی براشون میسوزه..! با خودم میگم چرا باید یک عده اونقدر داشته باشن که ندونن چطور خرج کنن(البته معلوم نیس از کجا آوردن)ویک عده هم مثل این بچه ها به نون شبشون هم محتاج باشن..!!...
-
عجب روزگاری شده..!!
جمعه 27 اسفند 1389 10:28
به نام او که به لطفش نفس میکشم کافیه پات رو بذاری توی اتوبوس یا بی آر تی یا مترو... میبینی..با تمام وجود میبینی... آدمهایی که میشینن و تک و توک در مورد جامعه حرف میزنن.. میبینی خیلی حرف دارن برای گفتن.. خیلی چیزها میگن.. خیل زخم خوردن.. پای حرف یک یا دوتاشون که بشینی میبینی سرو ته همه چیز میرسه به اونی که توی این دوره...
-
عید امسال خیلی فرق داره با عیدای قدیم...خیلی..!
دوشنبه 23 اسفند 1389 15:01
به نام خودش که میدونه چقدر دوسش دارم.. یادش بخیر..بچه که بودم اونقدر ذوق داشتم برای خرید لباس عید که نگو.... وای کفشای بچه گونه و رنگ و وارنگ....لباس های صورتی و سبز خوشگل.. خوش به حال اون روزا..چقدر ذوق عید داشتم.. ولی الان چی..!! به این فکر میکنم که وای داریم میریم خونه فلانی..اینجوری نکنم بد میشه..! اینو نگم زشت...
-
خداجونم..دلم برات تنگ شده..!!
شنبه 21 اسفند 1389 22:16
به نام خدای آسمون و زمین بی انتها.. تو رو از خاطرم برده.......تب تلخ فراموشی دارم خو میکنم با این...فراموشی و خاموشی چرا چشم دلم کوره...عصای رفتنم سسته کدوم موج پریشونی ... تورو از ذهن من شسته خدایا فاصلت تا من.... خودت گفتی که کوتاه از اینجا که من ایستادم....چقد تا آسمون راهه من از تکرار بی زارم....از این لبخند...
-
خونه تکونی..!
شنبه 21 اسفند 1389 13:59
به نام او که همه قلب ها به یادش میتپد میگم که ماه اسفند که میاد یه جورایی استرس میگیرم. آخه باید کل خونه رو بریزی به هم و تمیز کنی. از وقتی بنایی کردیم . خونه سرامیک شدهُ خونه تکونی ما هم تغییر کرده. دیگه نمیخواد یک ماه وقت بذاریم برای تمیز کردن خونه.. ما از دیروز شروع کردیم..فک کن..! اتاق من رو تمیز کردیم و حالا...
-
سفری به یاد ماندنی...
دوشنبه 16 اسفند 1389 16:31
به نام آفریننده محبت دیشب از مشهد برگشتیم. چقدر خوش گذشت. توی هواپیما هم که زینب دیوونمون کرد(زینب خواهرزاده بسیار بسیار شیطون منه.اونقدر شیطون که هیچ کس نمیتونه فکرش رو بکنه) توی مشهد خیلی خوش گذشت.هم کلی خندیدیم و هم اینکه معنویت کسب کردیم. خدا قبول کنه. با خانواده رفته بودیم.من و داداشم و بابا و مامانم به همراه...
-
بیکار و علاف..!!
دوشنبه 9 اسفند 1389 16:17
به نام خدای همه زیباییها.. من الان در دانشگاهم... بیکارم اومدم سایت ببینم چه خبره.. تواوج بحث با یک بنده خدایی دیس کانکت شدم..عجب آدمی بودا...همون بهتر که دیس شد.. ولش کن! امروز از ساعت ۱۰ اومدم..صبح هم سایت بودم..خواستم دوباره بیام ترسیدم آقا سایتی بندازتم بیرون..بگه دختر تو خجالت نمیکشی سرو تهت رو بزنن سایتی؟؟...
-
چرا حرف هم دیگه رو نمیفهمیم؟؟
جمعه 6 اسفند 1389 12:12
به نام تنها نقاش بی نظیر هستی د یروز داشتم یکی از پستها که خودم ایجادش کرده بودم (البته به صورت غیر مستقیم چون حرفای من رو یک نفر دیگه آورده بود در یک پست جدا) نگاه میکردم. دیدم وای!! ما ها که ادعا میکنیم با هم یک هدف داریم و مثل هم فکر میکنیم پاش بیفته چقدر اختلاف نظر داریم و با هم دعوا میکنیم. همه چیز از یک موضوع...
-
پدر مهربان من..
دوشنبه 2 اسفند 1389 07:52
به نام خدای آفریننده محمد(ص) روززی روزگاری در سرزمین های داغ و بی آب و علف عربستان کودکی چشم به جهان گشود.. پدری نداشت.. مادرش هم چند سال پس از تولد فرزند فوت کرد.. سالها گذشت و گذشت تا او ان قدر به خدا نزدیک شد تالیاقت پیدا کرد نماینده خدا در روی زمین باشد.. سالهای سخت زندگی وی با آرامش ها و غمخواری های خدیجه گذشت.....
-
امام تمام لحظه ها..
یکشنبه 1 اسفند 1389 20:54
به نام خدای پاک و منزه اگر این جمعه بیاید.. نمیدانم چطور در چهره پاک و نورانی اش نگاه کنم.. نمیدانم چه باید بگویم.. از کدام کارهای نکرده ام بگویم.. از کدام قول های به فراموشی سپرده ام بگویم.. از کدام توبه های بشکسته ام بگویم.. ازکدام عهد های بی سرانجامم بگویم.. نمیدانم چطور با او روبرو خواهم شد؟ چه کنم اگر با دیدن من...
-
زنگ اس ام اس پر درد سر..!
جمعه 22 بهمن 1389 21:14
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به نام خدای هرآنچه فکرش را بکنی... یک استاد داریم خیلی بانمکه.. ما بهش میگیم فُسیل !آخه 83 یا بیشتر سن داره.قدش متوسطه..یکم خمیده است..ولی چشماش آبی و خیلی خوشگله. عینک میزنه..سرش هم ریخته و فقط چندتا شیوید پشت سرش باقی مونده...پوستش هم خیلی صاف و شفافه..دخترا ترم...
-
ربیع آمد...خوش آمد..
شنبه 16 بهمن 1389 08:51
به نام خدای اطلسی ها.. به به..!عجب بویی میاد..بوی بهار...بوی شروع دوباره.. بوی اشتیاق برای بندگی خدا.. احساس عجیبی دارم...احساس میکنم بعد از 2 ماه دوری از همه چیز درها به روم باز شده.. غم و عزاداری برای سرور عزیزم امام حسین(ع)به پایان رسیده.. همگی باید شاد باشیم..بخندیم..رخت عزا از تن بیرون کنیم.. شاد باشیم..به انتظار...
-
غریبی...!!
چهارشنبه 13 بهمن 1389 17:50
به نام خدای همه تنهایان..!! گاهی اوقات خیلی احساس تنهایی میکنم.. اونقدر که فکر میکنم هیچ کسی ر وندارم.. بعضی وقتا با امام زمان حرف میزنم..بعضی وقتا با خدا حرف میزنم..حالم خیلی بهتر میشه.. یادمه تو یکی از صحبتهام به امام زمان گفته بودم:شما دوستا و آشناهاتون نیستن و غریبی و لی من در بین دوستان و آشنایانم غریبم... اون...
-
من افتخار میکنم
سهشنبه 12 بهمن 1389 14:58
به نام خدایی که کمکهایش را درتمام لحظات زندگیم احساس میکنم من به ایرانی بودن خویش افتخار میکنم.. من به مسلمان بودن خویش افتخار میکنم... من به این که در این کشور زندگی میکنم افتخارمیکنم... من از اینکه در اینجا به دنیا آمده ام تا آخر عمر سپاس گذار خداوندخواهم بود.. من با دیدن مردم کشورم در ۳۰ سال گذشته و مبارزه شان با...
-
غافلگیری..!!
دوشنبه 11 بهمن 1389 11:42
به نام خدایی که بخاطر خودم دوستم داره.. امروز غافلگیر شدم..بایک نامه خوب از طرف دوستم.. اصولا من از غافلگیر شدن خیلی خوشم میاد..مثلا دوستی که پس از چند ماه دوری یک دفعه بهم اس ام اس میزنه خیلی منو غافلگیر میکنه..من خیلی این احساس رو دوست دارم.. واقعا از دوست خوبم به خاطر محبتش و نگاهی که به نوشته های من داره تشکر...
-
دل شکسته من !
پنجشنبه 7 بهمن 1389 23:54
به نام خدای همه لحظه های من خیلی دلم گرفته!! احساس میکنم وسط یک شهرم که هیشکی حرفم رو نمیفهمه!! اصلا ربطی به خونه نداره.. توی تالار بحثی شد که خیلی دل من رو رنجوند! از او دفاع کردم و تنها جرمم دفاع از او بود..! وچه هجمه ها و حرفهایی که به سمت من روانه شدند!! من فقط از او دفاع کردم و چه سخت است کسی را دوست بداری و قدرش...
-
اربعینی دیگر..
دوشنبه 4 بهمن 1389 19:31
به نام خدایی که در همین نزدیکی است.. و چه زود روزها گذشتند و ما به اربعین سرور وسالار شهیدان رسیدیم..! در این ۴۰ روز حرم امام حسین علیه السلام را در میان شهرها چرخاندند و با بی حرمتی تمام آنان را دشمن خدا نامیدند.! چه گذشت بر عمه سادات زینب(س)زمانی که در برابر دشنام و هلهله مردم در کوچه های شهر و بانظاره بر سر مطهر...
-
کپل با نمک..!!
دوشنبه 4 بهمن 1389 06:42
به نام آفریننده زیباییها خیلی خوشگل وبانمکه!هروقت آدم حال و حوصله نداره بیاد اینو نگاه کنه! تازه کلی خانواده داشت. من فقط این رو آوردم..
-
دانشگاه عزیزم!!
شنبه 2 بهمن 1389 16:38
بنام آفریننده ماه و مهر امروز رفته بودم دانشگاه..هم یک نامه داشتم که باید میگرفتم و هم اینکه میخواستم برم سایت.. تا ساعت 2 ونیم اونجا بودم..وقتی خواستم برگردم رفتم سر قبور شهدا!! آخه ما تو دانشگاهمون شهید گمنام داریم.. میدونید چه حالی داشتم..بغض گلوم رو گرفته بود ..با اینکه دوترم دیگه دارم در این دانشگاه و لی احساس...
-
اصلا مشکل چی هست؟؟
شنبه 2 بهمن 1389 06:18
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به نام او که بی او بی وجودم.. دیشب داشتم درمورد یک نفر که درد ل هاش رو در وبلاگش نوشته بود میخوندم.. دیدم چقدر مشکلاتش از من بیشتره؟ چقدر در سختی هست..ولی امیدوار..بعد با خودم گفتم هرکس در هر شرایطی که هست مشکلات خاص خودش روداره!! نمیشه همه وضعیت هاشون مثل هم...
-
اولین یادداشت..
جمعه 1 بهمن 1389 19:37
800x600 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 به نام تنها ستاره آسمان آبی دلم جو خونه خیلی بد شده..یه جور جو بی اعتمادی..دیگه مثل گذشته با اعضای خونوداه راحت نیستم.. انگاری که دیگه مثل قدیم ها به من نگاه نمیکنن. چون رفت و آمدم به اینترنت زیاد شده..نمیدونم..ولی به نظرم دیگه اونجوری...
-
با نام خدا شروع میکنم!
جمعه 1 بهمن 1389 15:41
به نام تنها نگارنده روزهای آفتابی و شبهای مهتابی چند وقت بود به این فکر میکردم که بتونم یک جایی برای خودم درست کنم که هیچ کس منو نشناسه و بتونم اونجا راحت حرف بزنم.. گاهی اونقدر دلم میگیره که فقط خدارودارم که باهاش حرف بزنم.. تا حالا نتونستم یک دوستی رو پیدا کنم که واقعا باهاش راحت باشم.. حالا دیگه هیچ حرفی در دلم...