قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

سفری به یاد ماندنی...

به نام آفریننده محبت 

دیشب از مشهد برگشتیم. 

چقدر خوش گذشت. 

توی هواپیما هم که زینب دیوونمون کرد(زینب خواهرزاده بسیار بسیار شیطون منه.اونقدر شیطون که هیچ کس نمیتونه فکرش رو بکنه) 

توی مشهد خیلی خوش گذشت.هم کلی خندیدیم و هم اینکه معنویت کسب کردیم. 

خدا قبول کنه. 

با خانواده رفته بودیم.من و داداشم و بابا و مامانم به همراه خواهرم و همسرش.  

شوهر خواهرم با قطار اومد.میترسید سوار هواپیما بشه. 

هم رفتنه و هم برگشتنه خداروشکر خوب بود. دست برادر والتر درد نکنه...عجب نشست و برخاست خوبی داشت(والتر خلبان هواپیمامون بود)

 

موقعی که میخواستیم برای اولین بار بریم حرم زینب به اون خانوما که میگشتن گفت:ا خانوم!به کیف ما دست نزن..بی ادب.. 

یک حرفایی میزنه که آدم شاخ درمیاره. 

گاهی اوقات از دستش دیوونه میشم..برای من یکی که تو خونه آسایش و زندگی نذاشته..(بیشتر وقتا میان خونه ما) 

 

مشهد این چند روزه که مابودیم برف میومد..همه از دم مریض شدیم.. ولی حضور در اون مکان مقدس خیلی خیلی زیبا بود. 

آهان!اینو یادم رف بگم.. 

تو نماز جمعه بودیم..خانوما اومد پشت ما گفت کفشام کجاست؟زیر شما نیس؟ 

زینب گفت چه کار داری به ما بی خاصیت!! 

اونم گفت چه بی ادبی تو.. 

زینب هم ول کن نبود..میگفت برو خانوم..برو.. 

با خودم گفتم بچس دیگه..!حالیش نیس..!اون خانومه چرا دهن به دهن شده با این بچه؟؟ 

خلاصه خیلی تو این سفر از دست زینب خندیدیم.. 

بچه به این شیطونیو با نمکی و پررویی نوبره..! 

اگه بازم از خاطرات سفر یادم اومد مینویسم..

نظرات 1 + ارسال نظر
غریب آشنا جمعه 27 اسفند 1389 ساعت 19:08 http://parvazeeshgh.persianblog.ir/

خیلی خوبه که اینقدر مطالب رو با نام زیبای خودش شروع میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد