قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

عید امسال خیلی فرق داره با عیدای قدیم...خیلی..!

به نام خودش که میدونه چقدر دوسش دارم..


یادش بخیر..بچه که بودم اونقدر ذوق داشتم برای خرید لباس عید که نگو....

وای کفشای بچه گونه و رنگ و وارنگ....لباس های صورتی و سبز خوشگل..

خوش به حال اون روزا..چقدر ذوق عید داشتم..

ولی الان چی..!!

به این فکر میکنم که وای داریم میریم خونه فلانی..اینجوری نکنم بد میشه..!

اینو نگم زشت میشه...!

اینو بپوشم..اونو نپوشم..وای خدا جونم...خوش به حال اون روزا که فارغ از این فکرای مسخره میرفتم مهمونی...

از الان ماتم گرفتم که خونه فلان خاله میرم..اگر حرفی زد  و یا تیکه انداخت جوابش رو ندم..

اه اه  اه..چقدر بدم میاد از این روابط آدم بزرگا..چقدر شادن بچه هایی که در عین معصومیت..با هم بازی میکنن..میدون..میخورن..هر از چندگاهی هم مادرشون یک نیشگون ازشون میگیره اما اونا کار خودشون رو میکنن..!!

خوش به حال یچگی..خوش به حال دوران خوش کودکی..کاش میشد زمان روی مثلا 15 سالگی توقف میکرد و همیشه تو اون میموندم..به نظرم بهترین سن 15 سالگیست..نه خیلی بچه ای نه خیلی بزرگ..میتونی به تعداد موهای سرت اشتباه کنی. از بزرگترها فرصت جبران بخوای اما حالا چی..

تا یک چیزی میگی یا یک حرکتی میکنی..زیر ذره بینی..ذره بین فامیل..ذره بین آدم بزرگا..وای خدا جونم..از کجا به کجا..

خدایا دوست دارم..که اگر تو نبودی..نمیدونسم چی کار کنم...

ولی کاش یه چیزی تو این دنیا بود که میتونس مار وبه گذشته برگردونه..

نظرات 1 + ارسال نظر
طاهره پنج‌شنبه 26 اسفند 1389 ساعت 14:40 http://taheremirsane.blogsky.com

اخخ گفتی
خیلی قشنگ و صمیمی نوشتی.
یادم میمونه اولین نفر تولدمو تبریک گفتی.
تو هم اولین نفری هستی که اسم وبمو تو بلاگ اسکای براش نوشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد