قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

زنگ اس ام اس پر درد سر..!

به نام خدای هرآنچه فکرش را بکنی...

یک استاد داریم خیلی بانمکه..

ما بهش میگیم فُسیل !آخه 83 یا بیشتر سن داره.قدش متوسطه..یکم خمیده است..ولی چشماش آبی و خیلی خوشگله. عینک میزنه..سرش هم ریخته و فقط چندتا شیوید پشت سرش باقی مونده...پوستش هم خیلی صاف و شفافه..دخترا ترم پیش میگفتن بریم بپرسیم استاد رمز موفقیتت در داشتن این پوست خوب چیه؟؟..ترم پیش که یک جلسه غیبت کرد بچه ها میگفتن:اونقدر در مورد پوست و چشمای استاد حرف زدید تا چشمش کردید ها! 

 

.یادمه ترم پیش میومد از خاطراتش میگفت از اون ور آب..آخه بیشتر کشورهای اروپایی رو رفته..خارج درس خونده..به ما میگفت: ((ما 60،50!سال پیش که دانشجو بودیم،استاد 2 تا سوال میداد میگفت از بین این دو یکی رو جواب بدید..!ما اینطوری امتحان میدادیم..))

خیلی باحاله..

سه شنبه اولین جلسه ترم 6 بود..

ما همه به خاطر نمرات مالی دپ زده بودیم و حالمون اصلا خوب نبود..به فکر زدن نامه به استاد بودیم..اینکه نمرات رو روی نمودار ببره..

 بعد یکهو استاد  رو دیدیم...اول که سرک کشید تو کلاس گفت: ((پسرا نیومدن؟))ما گفتیم: نه استاد بیا تو..!

بعد اومد تو گفت: ((اینجا دانشگاه الزهرا است..چون پسری توش نیس..همه دخترن))

بعد یه پسر ه اومد تو اونوقت استاد گفت: ((آها!حالا شد دانشگاه......))

از همون ابتدای کلاس استاد شروع کرد به درس دادن که یکهو زنگ اس ام اس اومد..

ما گفتیم حتما طرف حواسش نبوده..

بعد از 5 دقیقه دوباره اون صدا اومد..

گفتیم شاید هنوز نفهمیده..

خلاصه ما هر 5 دقیقه یک بار صدای زنگ رو میشنیدیم  واستا داصلا عین خیالش نبود و هی درس میداد..بچه هاقاطی کرده بودن و میگفتن: بابا مال کیه..خاموش کن دیگه..

وسطای ساعت یکهو دیدیم صدای زنگ تلفنهای صد قرن پیش میاد و یک صدایی بینش میگه هلو هانی...

نگو تلفن استاده...!!

گوشی روبرداشت..خانومش پشت تلفن بود و بهش میگفت : ((کی میای خونه..))

اونم گفت : ((تا 12 یا 1 کلاسام تموم میشه..))

گوشی ر وقطع کرد و گفت : ((ای بابا!صداش رو قطع نکردم..رئیس اصلی بودا..!))

خلاصه ما تا انتهای کلاس هر 5 دقیقه یکبار صدای اون زنگ رو میشنیدیم..

اخر کلاس استاد گفت: ((بچه ها!صورت حساب کلاس چی شد؟))

منظورش لیست حضور و غیاب بود که بچه ها باید پر میکردن..!

بعد ادامه داد: ((بچه ها !تقویم مجانی سال نود که هنوز نیومده بگیریم و لی این طور که من دیدم تا آخر ترم ما تعطیلی نداریم..هر سه شنبه باید بیایم دانشگاه..! باز روزهای خوب رو خودشون برداشتن..هی تعطیلی بخوره بهشون..)).منظورش مسئولین آموزش بود..

آخر کلاس هم امر مشتبه شد که صدای زنگ گوشی استاد بوده...!!

اینم از ماجرای ما و یک ساعت و نیم صدای زنگ اس ام اس...!

 

 

ربیع آمد...خوش آمد..

به نام خدای اطلسی ها..

به به..!عجب بویی میاد..بوی بهار...بوی شروع دوباره..

بوی اشتیاق برای بندگی خدا..

احساس عجیبی دارم...احساس میکنم بعد از 2 ماه دوری از همه چیز درها به روم باز شده..

غم و عزاداری برای سرور عزیزم امام حسین(ع)به پایان رسیده..

همگی باید شاد باشیم..بخندیم..رخت عزا از تن بیرون کنیم..

شاد باشیم..به انتظار 17 ربیع سالروز ولادت با سعادت پیامبر اکرم (ص)بنشینیم..



باید یک زندگی واقعا جدیدی و بدور از هرگونه خطا و اشتباه رو آغاز کنم..

این را به فال نیک میگیرم که ترم جدید دانشگاه مقارن با ابتدای ربیع گشته است..

خدایا!از تودرخواست میکنم به من کمک کنی تا بهتراز قبل باشم..آمین..

غریبی...!!

به نام خدای همه تنهایان..!!

گاهی اوقات خیلی احساس تنهایی میکنم..

اونقدر که فکر میکنم هیچ کسی ر وندارم..

بعضی وقتا با  امام زمان حرف میزنم..بعضی وقتا با خدا حرف میزنم..حالم خیلی بهتر میشه..

یادمه تو یکی از صحبتهام به امام زمان گفته بودم:شما دوستا و آشناهاتون نیستن و غریبی و لی من در بین دوستان و آشنایانم غریبم...

اون موقع که این مطلب رو مینوشتم اصلا به این فکر نمیکردم که دختر!کجای کاری..!

اما حسن (ع)توسط همسرش شهید شد..!یعنی او حتی در خانه اش هم غریب بود و کسی رو نداشت..!خیلی سخته که آدم در خونه خودش هم غریب باشه..!

امروز شهادت حضرت امام حسن (ع)است..شهادتشان تسلیت باد..!

واقعا الان میفهمم خدا بر اساس ظرفیت آدما اونها رو آزمایش میکنه یعنی چی..!

ظرفیت من کجا  وظرفیت امام حسن کجا........!!

خدایا کمکم کن که با توسل به تو بتونم در برابر مشکلات طاقت بیارم...!آمین..!

من افتخار میکنم

به نام خدایی که کمکهایش را درتمام لحظات زندگیم احساس میکنم

من به ایرانی بودن خویش افتخار میکنم..

من به مسلمان بودن خویش افتخار میکنم...

من به این که در این کشور زندگی میکنم افتخارمیکنم...

من از اینکه در اینجا به دنیا آمده ام تا آخر عمر سپاس گذار خداوندخواهم بود..


من با دیدن مردم کشورم در ۳۰ سال گذشته و مبارزه شان با رژیم ظلم و ستم به داشتن همچین هم وطنانی افتخار میکنم..

من به داشتن رهبر با تدبیر  وقدرتمندی مثل امام افتخار میکنم..

من بخاطر نفس کشیدن در این کشور و داشتن همچین خاک پاکی به خودم افتخار میکنم و با غرور میگویم:


ای مردم دنیا!این منم...یک ایرانی آزاده..یک ایرانی سرفراز..یک ایرانی قدرتمند..یک ایرانی پر افتخار که از داشتن این کشور و تاریخ سراسر افتخارش به خود میبالم و احساس غرور میکنم..


ای ایران من ...راهت پاینده باد..امیدوارم همواره سرافراز و سربلند باشی...

من به داشتن همچین کشوری و همچین آب و خاکی افتخار میکنم...


غافلگیری..!!

به نام خدایی که بخاطر خودم دوستم داره..


امروز غافلگیر شدم..بایک نامه خوب از طرف دوستم..

اصولا من از غافلگیر شدن خیلی خوشم میاد..مثلا دوستی که پس از چند ماه دوری یک دفعه بهم اس ام اس میزنه خیلی منو غافلگیر میکنه..من خیلی این احساس رو دوست دارم..

 واقعا از دوست خوبم به خاطر محبتش و نگاهی که به نوشته های من داره تشکر میکنم..



از همین جا بهش میگم بهار جونم...دستت درد نکنه..خیلی لطف کردی..باز هم از این کارها بکن..


من خودم چون این احساس رو دوست دارم بیشتر اوقات سعی میکنم افراد رو غافلگیر کنم..

مثلا ۲ سال پیش سالگرد ازدواج مامان و بابام رو با گرفتن گل و شیرینی ویک هدیه کوچیک جشن گرفتم..

چهرشون دیدنی بود..واقعا جا خورده بودن که من این کار رو کرده بودم...

درمورد تبریک تولد افراد هم همیشه من پیشقدم هستم..اما متاسفانه دیگران نه..

خب عیب نداره..چون من اینطوری هستم دلیل نمیشه دیگران هم اینطوری باشن..

خدایا از تو درخواست میکنم تموم کسانی که دوستشون دارم در ژناه خودت حفظ کنی..آمین