قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

اصلا مشکل چی هست؟؟

به نام او که بی او بی وجودم..

دیشب داشتم درمورد یک نفر که درد ل هاش رو در وبلاگش نوشته بود میخوندم..

دیدم چقدر مشکلاتش از من بیشتره؟

چقدر در سختی هست..ولی امیدوار..بعد با خودم گفتم هرکس در هر شرایطی که هست مشکلات خاص خودش روداره!!

نمیشه همه وضعیت هاشون مثل هم باشه....منم به سهم خودم مشکلات خودم رو دارم و کسی که وضعش 10 برابر از من بهتره مشکلات خودش رو داره...اصلا باید دید مشکل از نظر هرکس چی هست؟؟

یکی پول نداشتن رو مشکل میدونه!یکی بی اهمیت واقع شدن رو مشکل میدونه!یکی همدم نداشتن رو مشکل میدونه!اما من چیزی رو مشکل میدونم که نتونم حلش کنم!

چیزی رو مشکل میدونم که برای آدمای دیگه پیش نیومده باشه!

چیزی رو مشکل میدونم که براش راه حلی پیدا نکنم!

اصلا اگر مشکلات نباشن که زندگی شیرین نمیشه!

اگر آدم همش در راحتی باشه ،به قول دوستم اگر به اون دنیا و به بهشت بره از چی میخواد لذت ببره؟؟

در سختی هاست که باید رشد کرد..

خدا به هممون همت عالی بده..آمین..

اولین یادداشت..

به نام تنها ستاره آسمان آبی دلم

جو خونه خیلی بد شده..یه جور جو بی اعتمادی..دیگه مثل گذشته با اعضای خونوداه راحت نیستم..

انگاری که دیگه مثل قدیم ها به من نگاه نمیکنن.

چون رفت و آمدم به اینترنت زیاد شده..نمیدونم..ولی به نظرم دیگه اونجوری مورد اعتمادشون نیستم..

گاهی اوقات سر نماز خیلی دعا میکنم برای این که خدای مهربون فردی که واقعا از نظر خودش برام مناسبه قسمتم کنه..میدونم اونجا هم برم ممکنه وضع خیلی فرق نکنه..ولی حداقل دلم نمیسوزه !!

اگرم حرفی بشنوم به این فکر میکنم که یک آدم غریبه داره این حرفارو میزنه..نه آدمی که گوشت و پوست  وخونم از اونه..نمیدونم شاید اشتباه فکر کنم..ولی در حال حاضر تنها فکری که توسرمه همینه..

در شرایطی که خیلی ناراحتم به این فکر میکنم که آدم هادر شرایط خیلی سخته که قوی میشن..

آهن وقتی سفت و مقاوم میشه که اون را در کوره میسوزونن و سپس با چکش روش میکوبن و در آب میذارن تا خنک بشه  وبرای همیشه یک نکه آهن مفاوم بمونه..

در جایی خوندم یا کسی بهم گفت نمیدونم؟ اینکه حضرت فاطمه از وقتی چشم به جهان گشودند همش در سختی بودن!اول که مادرشون رو از دست دادن بعد هم که در اون شرایط سخت در کنار پدرشون بودن و به ام ابیها معروف شدن..بعد از ازدواج هم که اون مسائل براشون پیش اومد..18سالگی هم که شهید شدن!

...گاهی به این فکر میکنم که من که شرایطم از ایشون وخیم تر نیست!

تازه من واقعا به خاطر داشتن این خانواده خدارو شکر میکنم!واقعا نعمت بزرگیه..ولی گاهی اوقات خیلی خیلی از دستشون دلگیر میشم..شاید چون خیلی دوستشون دارم انتظار شنیدن سخنان سخت ازشون ندارم..

من روی حرف آدما خیلی حساسم..بارها همه به من گفتن که حرف آدما مهم نیست و لی من به شدت به حرف آدما می اندیشم و روم تاثیر میذاره..شاید به خاط اینه که خیلی حساس شدم..نمیدونم..امیدوارم در آینده هم این صبر و طاقت الانم رو داشته باشم..

آنسوی ناکامی ها خدایی هست که داشتنش برای همه جبران تمام نداشتن هاست!

 

با نام خدا شروع میکنم!

به نام تنها نگارنده روزهای آفتابی و شبهای مهتابی

چند وقت بود به این فکر میکردم که بتونم یک جایی برای خودم درست کنم که هیچ کس منو نشناسه و بتونم اونجا راحت حرف بزنم..

گاهی اونقدر دلم میگیره که فقط خدارودارم که باهاش حرف بزنم..

تا حالا نتونستم یک دوستی رو پیدا کنم که واقعا باهاش راحت باشم..

حالا دیگه هیچ حرفی در دلم نمیمونه..میتونم بیام اینجا وبنویسمشون..مثل یک دفتر خاطرات شاید..

امیدوارم اینجا دیگه کسی آزارم نده..!