قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

دل پری دارم...

به نام خودش..

داشتم به این فکر میکردم که بیام و هرچی تو دلمه بریزم بیرون..

ولی دیدم بهتره تو دلم نگه دارم..

هرچی بیشتر حرف بزنم بیشتر ذهنم مشغول میشه..

مشغول هب کارها  وتصمیماتی که با عقل ناقصم گرفتم..

کارها و تصمیماتی که الان از گرفتنشون پشیمونم..

کاش یکی بود میتونستم هرچی تو دلمه بهش بگم..

اقسوس که دوره و زمانه بدیه..

آدم حتی به چشماش هم نمیتونه اعتماد کنه..

چه برسه به آدما..

فک کنم هییچ نگم بهتره...

تنهای تنها!

به نام تنها تنهای واقعی دنیا


خیلی خیلی دلم گرفته!

حتی حوصله ندارم انگشت های دستم رو روی کیبورد حرکت بدم و یک صفحه از نقش و نگارهای دلم رو اینجا حک کنم.

فقط یک جمله رو به آقام میگم و خلاص!

خودم میدونم که با تمام وجود از مشکلات و کارها و زندگی من خبر داره!

پس میگم:

آقا جان!شما آشنایان و دوستانتون نیستن و غریبی!

اما من و خانواده ام در بین دوستان و آشنایانمون غریبیم!

حالا میفهمم غریبی و تنهایی یعنی چی!

چقدر از دست ما شیعیان بی معرفتت رنج کشیدی!

ما را ببخش ای تنها فرمانده و صاحبم!

لحظه تحویل سال..!!

به نام خدای تمام لحظه های من..

نمیدونم چرا موقع تحویل سال که میشه غم بزرگی میاد تو دلم..

الان که دارم آپ میشم اشک میریزم..

خیلی غصه دارم..

احساس میکنم که کوهی از غم روی سینمه..

احساس میکنم خیلی چیزا رو از دست دادم..

احساس میکنم یک قدم به مرگ نزدیک شدم..

احساس میکنم ...

دلم برای خودم میسوزه....

برای تماما لحظاتی که از دست دادم..برای تمام فرصت های که ازشون خوب استفاده نکردم..

برای تمام خاطرات خوب سال 89..

دلم گرفته..خیلی ..

دلم میخواد گریه کنم..

پارسال هم همین طور شدم..

نمیدونم خوبه یا بد..

دلم برای خدا تنگ شده..

دلم میخواد داد بزنم..دلم میخواد گریه کنم..

دلم برای سال 89 تنگ میشه..

او میره و من میمونم..

احساس میکنم یکی از عزیزانم داره از پیشم میره..

ای سال 89...

چقدر اتفاقات در تو ایجاد شد..

چقدر گریه کردم..چقدر قول دادم..چقدر غصه خوردم..چقدر دلم برای خودم سوخت..

وای خدا جونم...مشهد رو بگو..چه مشهدی رفتیم..

خدایا دلم برای تمام لحظه های خوب سال 89 تنگ شده..خدایا کمکم کن...خدایا ..

یک سال دیگه گذشت و لی من چی کار کردم..؟؟

چی بدست آوردم..وای همه خوابن..من تنهام..دارم با تو حرف میزنم..

خدای مهربون من...این لحظات دعا مستجاب میشه..

خدایا نکنه تنهام بذاری...نکنه دیگه خوشی نداشته باشم..

خدایا احساس میکنم قسمتی از وجودم داره از من جدا میشه..

خدایا دلم براش تنگ میشه..

دلم میخواد این لحظات آخر سال 89 فقط با تو باشم..خدایا..

انگار همین دیروز بود سال 89 رو به هم تبریک گفتیم..چقدر زود گذشت..

خیلی خیلی زود..........

عید امسال خیلی فرق داره با عیدای قدیم...خیلی..!

به نام خودش که میدونه چقدر دوسش دارم..


یادش بخیر..بچه که بودم اونقدر ذوق داشتم برای خرید لباس عید که نگو....

وای کفشای بچه گونه و رنگ و وارنگ....لباس های صورتی و سبز خوشگل..

خوش به حال اون روزا..چقدر ذوق عید داشتم..

ولی الان چی..!!

به این فکر میکنم که وای داریم میریم خونه فلانی..اینجوری نکنم بد میشه..!

اینو نگم زشت میشه...!

اینو بپوشم..اونو نپوشم..وای خدا جونم...خوش به حال اون روزا که فارغ از این فکرای مسخره میرفتم مهمونی...

از الان ماتم گرفتم که خونه فلان خاله میرم..اگر حرفی زد  و یا تیکه انداخت جوابش رو ندم..

اه اه  اه..چقدر بدم میاد از این روابط آدم بزرگا..چقدر شادن بچه هایی که در عین معصومیت..با هم بازی میکنن..میدون..میخورن..هر از چندگاهی هم مادرشون یک نیشگون ازشون میگیره اما اونا کار خودشون رو میکنن..!!

خوش به حال یچگی..خوش به حال دوران خوش کودکی..کاش میشد زمان روی مثلا 15 سالگی توقف میکرد و همیشه تو اون میموندم..به نظرم بهترین سن 15 سالگیست..نه خیلی بچه ای نه خیلی بزرگ..میتونی به تعداد موهای سرت اشتباه کنی. از بزرگترها فرصت جبران بخوای اما حالا چی..

تا یک چیزی میگی یا یک حرکتی میکنی..زیر ذره بینی..ذره بین فامیل..ذره بین آدم بزرگا..وای خدا جونم..از کجا به کجا..

خدایا دوست دارم..که اگر تو نبودی..نمیدونسم چی کار کنم...

ولی کاش یه چیزی تو این دنیا بود که میتونس مار وبه گذشته برگردونه..

خداجونم..دلم برات تنگ شده..!!

به نام خدای آسمون و زمین بی انتها..


تو رو از خاطرم برده.......تب تلخ فراموشی


دارم خو میکنم با این...فراموشی و خاموشی


چرا چشم دلم کوره...عصای رفتنم سسته


کدوم موج پریشونی ... تورو از ذهن من شسته


خدایا فاصلت تا من.... خودت گفتی که کوتاه


از اینجا که من ایستادم....چقد تا آسمون راهه


من از تکرار بی زارم....از این لبخند پژمرده


از این احساس یاسی که ..تورو از خاطرم بده


به تاریکی گرفتارم....شبم گم کرده مهتابو


بگیر از چشمای کورم....عذاب کهنه خوابو


چرا گریم نمیگیره....مگه قلب من از سنگه


خدایا من کجا میرم.....کجای جاده دلتنگه


میخوام عاشقم بشم اما...تب دنیا نمیذاره


سر راه بهشت من..درخت سیب میکاره



ای ول به علی لهراسبی با این آهنگش...خیلی قشنگه..