قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

قلم مجازی..

خودش میره..قلم را میگم...

امام تمام لحظه ها..

به نام خدای پاک و منزه
اگر این جمعه بیاید..
نمیدانم چطور در چهره پاک و نورانی اش نگاه کنم..
نمیدانم چه باید بگویم..
از کدام کارهای نکرده ام بگویم..
از کدام قول های به فراموشی سپرده ام بگویم..
از کدام توبه های بشکسته ام بگویم..
ازکدام عهد های بی سرانجامم بگویم..
نمیدانم چطور با او روبرو خواهم شد؟
چه کنم اگر با دیدن من ،چهره اش درهم فرو رود و بگوید:ای شیعه ما!چه بسیار لطف ها که به تو کردیم و تو قدرش ندانستی!
چه بسیار بلاها که از تو دور کردیم و شکرش را به جا نیاوردی!
چه بسیار راهنمایی ها وهدایت ها که بخاطر لطفمان به شما کردیم و به ما بی حرمتی کردی؟
.
.
.
.
.
اگر بگوید:تو را در آن لحظه ای که گناه کردی دیدم و قلبم به تپش افتاد،چه دارم بگویم؟
اگر بگوید:در آن لحظه که توبه میکردی و دلت پر از شوق گناهت بود،چطور به سیمای نورانی اش بنگرم؟
اگر بگوید :تو مر ا برای خودت میخواستی نه من،چه کنم؟

حقیقت اینست..
او می آید..
مهدی(عج)است و پاکی و محبت و مهربانی اش..
منم و حسرت و غم و اندوه و کوله باری از گناه و چهره ای محزون و در هم شکسته از شرمنده گی که به امام تمام لحظه هایم، امام تمام زندگیم،چه بگویم..

غریبی...!!

به نام خدای همه تنهایان..!!

گاهی اوقات خیلی احساس تنهایی میکنم..

اونقدر که فکر میکنم هیچ کسی ر وندارم..

بعضی وقتا با  امام زمان حرف میزنم..بعضی وقتا با خدا حرف میزنم..حالم خیلی بهتر میشه..

یادمه تو یکی از صحبتهام به امام زمان گفته بودم:شما دوستا و آشناهاتون نیستن و غریبی و لی من در بین دوستان و آشنایانم غریبم...

اون موقع که این مطلب رو مینوشتم اصلا به این فکر نمیکردم که دختر!کجای کاری..!

اما حسن (ع)توسط همسرش شهید شد..!یعنی او حتی در خانه اش هم غریب بود و کسی رو نداشت..!خیلی سخته که آدم در خونه خودش هم غریب باشه..!

امروز شهادت حضرت امام حسن (ع)است..شهادتشان تسلیت باد..!

واقعا الان میفهمم خدا بر اساس ظرفیت آدما اونها رو آزمایش میکنه یعنی چی..!

ظرفیت من کجا  وظرفیت امام حسن کجا........!!

خدایا کمکم کن که با توسل به تو بتونم در برابر مشکلات طاقت بیارم...!آمین..!

دل شکسته من !

به نام خدای همه لحظه های من

خیلی دلم گرفته!!

احساس میکنم وسط یک شهرم که هیشکی حرفم رو نمیفهمه!!

اصلا ربطی به خونه نداره..

توی تالار بحثی شد که خیلی دل من رو رنجوند!

از او دفاع کردم و تنها جرمم دفاع از او بود..!

وچه هجمه ها و حرفهایی که به سمت من روانه شدند!!

من فقط از او دفاع کردم و چه سخت است کسی را دوست بداری و قدرش ندانند.!!

ای کاش روزی برسد که همه هم نظر شویم..!

همه به هم احترام بگذاریم..!

روزی که کسی به خاطر دفاع از محبوبش مواخذه نشود..

دلم خیلی گرفته..!


دانشگاه عزیزم!!

بنام آفریننده ماه و مهر

امروز رفته بودم دانشگاه..هم یک نامه داشتم که باید میگرفتم و هم اینکه میخواستم برم سایت..

تا ساعت 2  ونیم اونجا بودم..وقتی خواستم برگردم رفتم سر قبور شهدا!!

آخه ما تو دانشگاهمون شهید گمنام داریم..

میدونید چه حالی داشتم..بغض گلوم رو گرفته بود

..با اینکه دوترم دیگه دارم در این دانشگاه و لی احساس میکردم چقدر دلم براش تنگ شده..اشک تو چشمام جمع شد..به شهدا گفتم نمیدونم نظر شماهاست که من اینقدر به دانشگام وابسته شدم یا چی؟؟

آخه هنوز 6 ماه نشده این شهدا قدم رو چشممون گذاشتن و اومدن..

در راه برگشت همش بغض تو گلوم بود..واقعا نمیدونم چرا!!

صبح که داشتم از خونه میومدم بیرون بابام گفت واسه چی داری میری دانشگاه..

میدونید چی گفتم؟

گفتم دلم براش تنگ شده..

نمیدونم فقط من این جوری هستم یا دیگران هم همین حس رو نسبت به دانشگاهشون دارن؟؟

من که از الان ماتم گرفتم چطوری میخوام فارغ التحصیل بشم؟؟

به دوستام میگم من میخوام ارشد رو هم اینجا بخونم میگن:وا!!دیوونه شدی؟؟

اینجا چی داره؟؟

ماهمه میخوایم فرار کنیم از اینجا..

اولین یادداشت..

به نام تنها ستاره آسمان آبی دلم

جو خونه خیلی بد شده..یه جور جو بی اعتمادی..دیگه مثل گذشته با اعضای خونوداه راحت نیستم..

انگاری که دیگه مثل قدیم ها به من نگاه نمیکنن.

چون رفت و آمدم به اینترنت زیاد شده..نمیدونم..ولی به نظرم دیگه اونجوری مورد اعتمادشون نیستم..

گاهی اوقات سر نماز خیلی دعا میکنم برای این که خدای مهربون فردی که واقعا از نظر خودش برام مناسبه قسمتم کنه..میدونم اونجا هم برم ممکنه وضع خیلی فرق نکنه..ولی حداقل دلم نمیسوزه !!

اگرم حرفی بشنوم به این فکر میکنم که یک آدم غریبه داره این حرفارو میزنه..نه آدمی که گوشت و پوست  وخونم از اونه..نمیدونم شاید اشتباه فکر کنم..ولی در حال حاضر تنها فکری که توسرمه همینه..

در شرایطی که خیلی ناراحتم به این فکر میکنم که آدم هادر شرایط خیلی سخته که قوی میشن..

آهن وقتی سفت و مقاوم میشه که اون را در کوره میسوزونن و سپس با چکش روش میکوبن و در آب میذارن تا خنک بشه  وبرای همیشه یک نکه آهن مفاوم بمونه..

در جایی خوندم یا کسی بهم گفت نمیدونم؟ اینکه حضرت فاطمه از وقتی چشم به جهان گشودند همش در سختی بودن!اول که مادرشون رو از دست دادن بعد هم که در اون شرایط سخت در کنار پدرشون بودن و به ام ابیها معروف شدن..بعد از ازدواج هم که اون مسائل براشون پیش اومد..18سالگی هم که شهید شدن!

...گاهی به این فکر میکنم که من که شرایطم از ایشون وخیم تر نیست!

تازه من واقعا به خاطر داشتن این خانواده خدارو شکر میکنم!واقعا نعمت بزرگیه..ولی گاهی اوقات خیلی خیلی از دستشون دلگیر میشم..شاید چون خیلی دوستشون دارم انتظار شنیدن سخنان سخت ازشون ندارم..

من روی حرف آدما خیلی حساسم..بارها همه به من گفتن که حرف آدما مهم نیست و لی من به شدت به حرف آدما می اندیشم و روم تاثیر میذاره..شاید به خاط اینه که خیلی حساس شدم..نمیدونم..امیدوارم در آینده هم این صبر و طاقت الانم رو داشته باشم..

آنسوی ناکامی ها خدایی هست که داشتنش برای همه جبران تمام نداشتن هاست!